محل تبلیغات شما
دخترجان چرا زل زدی به من بیا کمک دیگه؟؟؟ _باشه مامان جان، سریع رفتم تو آشپزخونه سفره رو انداختم رو زمین آخه وقتایی که بابا نیست روی زمین میشینم غذا میخوریم،مامان میخاست خم بشه بشقاب هارو بچینه که مانع شدم و سریع بشقاب هارو گرفتم و خودم چیدم رو سفره فقط سالاد یادمون رفت که اون هم از رو میز ناهار خوری برداشتم کمی اونور تر از مامان نشستم میخاستم دیس برنج ور دارم که سرکله یلدا خندون پیداش.

فصل سی و یکم رمان عاشقانه سرنوشت عشق.

فصل سی رمان عاشقانه سرنوشت عشق.

فصل بیست و نهم رمان عاشقانه سرنوشت عشق.

رو ,مامان ,هارو ,سریع ,زمین ,بشقاب ,بشقاب هارو ,از رو ,هم از ,رو میز ,اون هم

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها