محل تبلیغات شما
_مامان بابا چرا ناهار نیومد؟؟ _بابات امروز سرش شلوغ بود باید جنس های فروشگاه فاکتور میگرفت، نگاهی به یلدا کردم _چیشده یلدا خندونی؟؟؟ _هیچی آبجی به امروز میخندم که شبیه موش آبکشیده شدی!! _بخند که دارم برات تلافی میکنم. بعداز خوردن ناهار به سمت اتاق رفتم تا کمی استراحت کنم خیلی خستم خدارو شکر امروز نوبت یلداست که سفره جمع کنه ظرف بشوره فردا نوبت منه.

فصل سی و یکم رمان عاشقانه سرنوشت عشق.

فصل سی رمان عاشقانه سرنوشت عشق.

فصل بیست و نهم رمان عاشقانه سرنوشت عشق.

,نوبت ,یلدا ,ناهار ,خستم ,خدارو ,کنم خیلی ,استراحت کنم ,کمی استراحت ,خیلی خستم ,خستم خدارو

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

عباس صالح مدرسه ای