صدای مامان از توی پله ها اومد. _یلداااااا،رهااااااا،بیاید ناهار _باشه اومدیم مامان. داشتم جوراب هامو در می آوردم که صدای میس کال گوشی یلدا بلند شد، صدای شر شر آب می اومد داشت دوش میگرفت، حس کنجکاویم حسابی فعال شده بود همین که میخاستم گوشیش رو بردارم پیش خودم گفتم زشته شاید خصوصی باشه وجدان_نه بابا تو خواهرشی من_وجدان منو خر نکن دست نمی زنم فصل سی و یکم رمان عاشقانه سرنوشت عشق.
فصل سی رمان عاشقانه سرنوشت عشق.
فصل بیست و نهم رمان عاشقانه سرنوشت عشق.
صدای ,وجدان ,شر ,باشه ,مامان ,رو ,گفتم زشته ,خودم گفتم ,پیش خودم ,زشته شاید ,شاید خصوصی
درباره این سایت