محل تبلیغات شما



_دوست جووونی این چه طرز حرف زدنه؟؟ _بنال ببینم چی میخای؟؟ _امشب داریم با صدف میایم خونتون شامتو آماده کن! _چه پرو تو خودتم زیادی صدف هم دعوت کردی؟؟اصلا بگو ببینم خانواده‌هاتون چطور اجازه دادن؟؟ _ از اونجایی که صدف اینا همسایه ما هستن مامانم با مامانش رفتن دیدنی یکی از همسایه ها که تازه زایمان کرده ماهم تصمیم گرفتیم بیایم اینجا تا یک ساعت دیگه،
پتو و بالشی از کمد دیواری در آوردم مستقیم زیر باد پنکه سقفی خابیدم آخه پتو بدون پنکه که نمیچسبه؟؟ نگاهی به برنامه امتحانات خودم یلدا که روی آینه میز آرایش بود انداختم یلدا که امروز مدرسه نبوده فرجه امتحان داشته؟؟؟پس چرا بهم گفت امروز مدرسه بوده؟؟؟اصلا اون اس ام اس ها مال کی بود؟؟؟ با زنگ خوردن گوشیم فکرم نصفه نیمه موند اوووووف هستی!!!!! _چیشده باز هستی مزاحمم شدی؟؟؟
_مامان بابا چرا ناهار نیومد؟؟ _بابات امروز سرش شلوغ بود باید جنس های فروشگاه فاکتور میگرفت، نگاهی به یلدا کردم _چیشده یلدا خندونی؟؟؟ _هیچی آبجی به امروز میخندم که شبیه موش آبکشیده شدی!! _بخند که دارم برات تلافی میکنم. بعداز خوردن ناهار به سمت اتاق رفتم تا کمی استراحت کنم خیلی خستم خدارو شکر امروز نوبت یلداست که سفره جمع کنه ظرف بشوره فردا نوبت منه.
دخترجان چرا زل زدی به من بیا کمک دیگه؟؟؟ _باشه مامان جان، سریع رفتم تو آشپزخونه سفره رو انداختم رو زمین آخه وقتایی که بابا نیست روی زمین میشینم غذا میخوریم،مامان میخاست خم بشه بشقاب هارو بچینه که مانع شدم و سریع بشقاب هارو گرفتم و خودم چیدم رو سفره فقط سالاد یادمون رفت که اون هم از رو میز ناهار خوری برداشتم کمی اونور تر از مامان نشستم میخاستم دیس برنج ور دارم که سرکله یلدا خندون پیداش.
از پله های اتاق بالا به پایین رفتم کلا هفت تا پله بیشتر نیست که مامانم کنارشون شمعدونی هایی از بزرگ تا کوچیک تا آخرین پله چیده شبا روشنشون میکنه خیلی قشنگ میشه خونه ما نه خیلی کوچیکه نه خیلی بزرگ حال پذیراییمون چهارتا فرش کوچیک میخوره آشپزخونمون دوتا فرش اتاق های بالا هم دوتاست یکی مال منو یلدا یکی هم مال بابا مامان دکور خونمون معمولی تقریبا میشه گفت وسایلش نو هست که بابا با هزار زحمت برا مامان خریده که فقط دلش شاد باشه حتی قول داده آخر این ماه یدست مبل
همینطوری که بادستش اشاره کرد برم بیرون جای کبودی چند انگشت روی مچ دستش بود، تعجب کردم؟؟اون همیشه مواظب خودشو زیباییش بود؟؟ _یلدا این کبودیها چیه روی دستت؟؟ با کمی من من گفت:_هیچی اجی جون امروز با بچه ها شوخی کردیم یاسمن بیشعوره بود _اهاااا باشه پس زود بیا که االان مامان دادش در میاد با گفتن حرفم در اتاق بستم پیش به سوی کمک به مامان.
رفتم طرف گوشی خواستم بازش کنم:اوووووف این که رمز داره؟؟؟ با صدای مامان دومتر پریدم آسمون و گوشی از دستم افتاد زمین _رهاااااا،یلدااااا کجاییید پس؟؟ _اومدیم مامان یلدا حمام، یلدا_اومدم بابا کل محله فهمیدن من حمام ام. _زود باش بیا بریم الان مامان عصبی میشه!!!! _باش حالا برو بیرون لباس بپوشم میام.
نمی تونستم حس کنجکاویمو کنترل کنم همین که میخاستم دست بزنم صدای اومد وااااااییییی یلدا اومد با دو خودمو رسوندم به کمد دیواری و مشغول لباس پوشیدن شدم تاپ شلوارک زرد رنگمو پوشیدم موهامو شونه کردم دم اسبی بستم دمپایی رو فرشی عروسکی مشکی رنگ رو هم پاک کردم خب حالا برم پایین کمک مامان دستم به دستگیره در اتاق نرسیده دوباره صدای گوشی یلدا بلند شد اینار صدای اس ام آی همراه یه تک زنگ بود دیگه طاقت ندارم باید سر در بیارم سرکی از لای در حموم کشیدم یلدا داشت سرش رو
صدای مامان از توی پله ها اومد. _یلداااااا،رهااااااا،بیاید ناهار _باشه اومدیم مامان. داشتم جوراب هامو در می آوردم که صدای میس کال گوشی یلدا بلند شد، صدای شر شر آب می اومد داشت دوش میگرفت، حس کنجکاویم حسابی فعال شده بود همین که میخاستم گوشیش رو بردارم پیش خودم گفتم زشته شاید خصوصی باشه وجدان_نه بابا تو خواهرشی من_وجدان منو خر نکن دست نمی زنم
با این حرفش حرسم بیشتر شدوفشار آب سرد رو بیشتر کردم ولی از رو نمی رفت،فشار آب سر آنقدر زیاد بود که دست خودم روی گردنش بود یخ کرد.صداش بریده بریده به گوشم می‌رسید کم کم رنگش داشت قرمز میشد دیگه دلم به حالش سوخت و شیر آب رو بستم و حوله رو از آویز لباس ها برداشتم دادم دستش از زور سرما دندون هاشو بهم میخورد توی همون حال خودش ولش کردم و لباس هامو در آوردم انداختم توی سبد رخت چرک ها تا فردا بشورم سه روز دیگه امتحان بعدیم شروع میشد.

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها